چکیده
هدف پژوهش حاضر بررسی ارتباط سبکهای دلبستگی با تواناییهای هیجانی و پیشبینی این تواناییها به وسیله سبکهای دلبستگی است. نمونه مورد مطالعه 108 نفر دانشجوی دختر (65 نفر) و پسر (43 نفر) دانشگاه تربیت معلم تهران بودند که با استفاده از نمونهگیری تصادفی انتخاب شدند. ابزارهای پژوهش را مقیاس سبکهای دلبستگی بزرگسالان (AAS) و مقیاس رگه فراخلقی (TMMS) تشکیل میدادند. نتایج تحقیق نشان داد دلبستگی ایمن با تمایز و بازسازی یا مدیریت هیجانی رابطه مستقیم و سبکهای دلبستگی ناایمن- اجتنابی و دوسوگرا با هر دو مولفه تمایز و بازسازی هیجانی رابطه معکوس دارد. سبکهای دلبستگی تواناییهای هیجانی را پیشبینی میکند.
کلید واژهها:
سبک دلبستگی، رگه فراخلقی، پیامد هیجانی
مقدمه
بدون شک یکی از تحولات بسیار مهم در حوزه روانشناسی معاصر، نظریه دلبستگی بالبی است که اهمیت نقش تجارب هیجانی اولیه کودک با مراقب خود را در رشد هیجانی و شناختی فرد برجسته میسازد. از نظر بالبی، دلبستگی یکی از نیازهای بنیادین انسانها است (قربانی، 1382).
جان بالبی و مری آینزورث نکات برجستهای را از روان تحلیلگری، کردارشناسی، روانشناسی تحولی و روانشناسی شناختی در مورد پیوستگی هیجانی و نظمبخشی هیجانی، ترکیب کرده و در سازماندهی نظریه دلبستگی بهکار گرفتند (میکولینسر و شاور، 2005). آنها همانند دیگر نظریهپردازان روانتحلیلگری معتقد بودند که تبیین رفتارهای بزرگسالی ریشه در دوران کودکی دارد، با این تفاوت که به نظر آنها انگیزش انسان توسط سیستمهای رفتاری ذاتی، به جای سایقهای زیستی مثل میل جنسی و گرسنگی راهنمایی میشود که سازش یافتگی و بقا را در فرایند انتخاب طبیعی تسهیل میکند (آینزورث، 1989، میکولینسر و شاور، 2005). بالبی و آینزورث علاوه بر توجه به فرایندهای ناهشیار پویشی، توجه خاصی هم بر تجارب بین فردی واقعی و پیامدهای هیجانی و شناختی این روابط- به عنوان عامل موثر بر روابط بعدی- مبذول نمودند (میکولینسر و شاور،2005).
مطابق نظریه بالبی (1982-1969)، انسان با یک سیستم روانی-زیستی به نام سیستم رفتاردلبستگی متولد میشود. این سیستم، ارزش انطباقی داشته و فرد را به حفظ نزدیکی و همجواری با افراد مهم زندگی یا تصاویر دلبستگی- کسانی که کودک میتواند در موقعیتهای تهدیدآمیز نزدیک آنها بماند تا شانس او برای سازش یافتگی و بقا افزایش یابد- سوق میدهد. هدف این سیستم در کودک، دستیابی به یک احساس ایمنی و حمایت شدگی واقعی یا ادراک شده از تعامل نزدیک و صمیمی با تصویر دلبستگی است (آینزورث، 1989، هازن و شاور1994، میکولینسر و شاور، 2005). به نظر بالبی برای تامین سلامت روانی و رشد هیجانی و عاطفی مطلوب کودک، برقراری روابط صمیمی، گرم،دایمی و رضایت بخش بین او و مادرش یا کسی که بطور شایستهای بتواند جانشین وی شود، ضروری است. براساس نظریه دلبستگی فعالیت سیستم دلبستگی، محدود به دوران کودکی نبوده و در تمام طول زندگی و پیوندهای عاطفی دیگری چون دوستیها، ازدواج، روابط خویشاوندی و غیرهفعال باقی میماند و انسانها در هیچ سنی بطور کامل از احساس اعتماد نسبت به افراد مهم زندگی آزاد نیستند (مظاهری، 1379، آینزوث، 1989، هازن شاور، 1994)
عملکرد مطلوب سیستم دلبستگی و به تبع آن دلبستگی ایمن، متاثر از کیفیت تعامل میان کودک و تصاویر دلبستگی است که حاصل درونسازی انتظارات کودک از حساسیت، در دسترس بودن و پاسخگو و حامی بودن تصویر دلبستگی در مواقع لزوم میباشد، به این ترتیب که کودک در طول سال اول زندگی انتظاراتی را از نحوه تعامل خود با تصویر دلبستگی و اتفاقاتی که در پیرامونش رخ میدهد، شکل داده و به تدریج این انتظارات را در قالب یک سری بازنمایی ذهنی که بالبی به آنها الگوهای فعال درونی میگوید، درونسازی میکند (آینزورث، 1989، پیتروموناکو و بارت، aر2000، کولینز و فینی، 2004). به نظر بالبی این بازنماییهای ذهنی به دو شکل در حافظه ذخیره میشود، بازنماییهای ذهنی از پاسخهای تصاویر دلبستگی یا الگوهای فعال دیگران و بازنماییهای ذهنی از کارآمدی و ارزشمندی خود یاالگوهای فعال خود (میکولینسر و شاور، 2005)
مفهوم الگوهای فعال درونی، پایه و اساس فهم چگونگی تاثیر فرایندهای دلبستگی در روابط بزرگسالی بوده (پیترومونا و بارت، aر2000) و علت اصلی تداوم و پیوستگی بین تجارب دلبستگی اولیه با شناختها، احساسات و رفتارها در روابط بعدی است (میکولینسر و شاور، 2005) این الگوها در مراحل مختلف رشد- هشیارانه و ناهشیارانه (عمدتاً ناهشیارانه)- در سطح روابط میان فردی تعمیم یافته، نقش مهمی در شکلگیری شناختها، عواطف و رفتارهای ما بازی کرده و معمولاً در مقابل اصلاح و تغییر مقاومند (کولینز و فینی، 2004، کافتسیوس، 2004؛ پیتروموناکو و بارت، aر2000 و bر2000). الگوهای فعال درونی افراد را در فهم و پیشبینی محیط خود، بکارگیری رفتارهای انطباقی مانند حفظ همجـــــــواری و تثبیت احســـــاس روانشناختی ایمنی یاری میدهد (پیتروموناکو و بارت، aر2000)
تفاوتهای فردی در الگوهای فعال درونی، موجب شکلگیری سبکهای دلبستگی متفاوتی میگردد. بررسیهای اولیه در زمینه سبکهای دلبستگی از سوی آینزورث و همکاران (1978) انجام گرفت و سه الگوی دلبستگی ایمن، دلبستگی ناایمن-اجتنابی و دلبستگی ناایمن اضطرابی- دوسوگرا(کروننبرگ و همکاران، 1997) شناسایی شد. بعدها مین و سولومون (1990) تعدادی از کودکان را که در هیچ یک از 3 گروه قبلی قرار نمیگرفتند بررسی کرده و آنها را در طبقه جدیدی، به نام دلبستگی ناایمن بیسازمان- بیهدف جای دادند (ون آیزندورن و کراننبرگ،2004).
در یک مفهومسازی دیگر از الگوهای فعال درونی خود دیگران، بارتلمو و هورویتز (1991) با ترکیب ابعاد عاطفی و شناختی دلبستگی، مدل جدیدی از سبکهای دلبستگی ارایه میدهند. در این مدل، انواع دلبستگی به دلبستگی ایمن، دل مشغول، انفصالی و ترس آگین تقسیم میگردند که هر کدام براساس ترکیبی از بازنماییهای ذهنی مثبت و منفی از خود و دیگران شکل میگیرند.
براساس یافتههای نظریه دلبستگی، تفاوتهای فردی در الگوهای فعال و به تبع آن در جهتگیری دلبستگی بزرگسالان با الگوهای متمایزی از سبکهای کنار آمدن و راهبردهای نظم بخشی هیجانی و شناختی مرتبط است (کافتسیوس، 2004، وی و همکاران، 2005، میکولینسر، شاور و پرگ، 2003، پرگ و میکولینسر، 2004، شاور و میکولینسر، 2002، مک کارتی و همکاران، 2001، گرینبرگر و مکلالین، 1998، کوباک و همکاران، 1993، کوباک و سیری،1998)، به عبارت دیگر افراد با سبکهای دلبستگی متفاوت، راهکارهای متفاوتی را برای تنظیم عواطف و پردازش اطلاعات هیجانی بکار میبرند.
تواناییهای مختلف مربوط به پردازش و نظمبخشی اطلاعات هیجانی توسط برخی از روانشناسان تحت عنوان هوش هیجانی مفهوم سازی شده است، این مفهوم برای نخسیتن بار توسط دو روانشناس آمریکایی به نامهای پیتر سالووی و جان دی مایر در سال 1990 وارد ادبیات روانشناسی شد. مایر، سیاروچی و فورگاس ( aر2001) معتقدند که هوش هیجانی آخرین تحول در فهم ارتباط بین منطق و هیجان است. مایر، سالووی و کاروسو (2000) هوش هیجانی را زیر مجموعهای از هوش اجتماعی دانسته و معتقدند که قابلیتهای هیجانی بنیادیترین بخش هوش اجتماعی و در واقع پایه و اساس آن هستند.
به عقیده سالووی و همکاران (2000) توانایی افراد در مقابله و سازگاری با رویدادهای زندگی به همکاری نزدیک ظرفیتهای عقلانی و هیجانی وابسته است، به عبارت دیگر موفقیت فرد در زندگی بسته به این است که فرد بتواند به تجارب هیجانی خود و دیگران اندیشیده و بطور متقابل قادر باشد به استدلالهایی که عقل در مورد یک شخص با یک موقعیت ترسیم میکند، پاسخهای هیجانی سازش یافتهای بدهد. مایر و همکاران (1990،1991،1996، 1999، 2000، bر2001، 2002) هوش هیجانی را نوعی از پردازش اطلاعات هیجانی میدانند که در آن هیجانها به عنوان منابع مهم اطلاعاتی، انگیزشی و مدیریتی مورد استفاده قرار گیرند. این فرایند شامل توجه به هیجانها (شناسایی هیجانها)، پردازش هیجانها(تسهیل هیجانی تفکر و فهم هیجانها) و نظمبخشی سازمان یافته هیجانها(مدیریت هیجان) است. به عقیده آنها افراد در توانایی توجه به پردازش و مدیریت اطلاعات هیجانی از یکدیگر متفاوت هستند. (وارویک و نتلبک، 2004)
براساس مطالعات کوباک و سیری (1988) سبکهای دلبستگی با تفاوتهای نظم بخشی هیجانی در مراحل مختلف زندگی مرتبط است. به عنوان مثال، نوجوانان ناایمن نسبت به دوستان ایمن خود هیجانهای منفی بیشتر و هیجانهای مثبت کمتری را در بطن روابط تجربه می کنند. کوباک و همکاران (1993) بین دلبستگی ایمن با توانایی حل مساله، استفاده از سبک مقابلهای مساله مدار و تجربه خشم کمتر، همبستگی مثبت و بین دلبستگیهای ناایمن با توانایی حل مساله کمتر و تجربه خشم بیشتر، همبستگی مثبت یافتند.
پرگ و میکولینسر (2004) نشان دادند که افراد ایمن برای کاهش عواطف منفی از الگوی شناختهای مخالف با عاطفه (بهترین راه بازخوانی اطلاعات مثبت) و افراد ناایمن اضطرابی از الگوی شناختههای موافق با عاطفه (بدترین راه برای بازخوانی اطلاعات مثبت) استفاده میکنند.
گرینبرگر و مک لالین (1998) در مطالعه خود نشان دادند که نوجوانان ایمن در رویارویی با مسایل و مشکلات از راهبردهای مقابلهای فعال استفاده میکنند. براساس یافتههای بشارت، شریفی و ایروانی (1380)، آزمودنیهای ایمن بیشتر از مکانیسمهای دفاعی رشد یافته مثل والایش و شوخی و دلبستههای ناایمن بیشتر از مکانیسمهای رشد نایافته و نوروتیک استفاده میکنند، همچنین در مطالعات مختلف بین سبک دلبستگی ایمن، با اعتماد به نفس و اعتماد به دیگران (کسیدی، 1988 نقل از بشارت و همکاران، 1380)، سازگاری زناشویی(مظاهری، 1379) و سلامت روان (فینی، 2000) و دلبستگی ناایمن با اختلالاتی چون افسردگی و اضطراب (لوپز و همکاران، 2001)، عواطف منفی و نوروزگرایی (سیمپسون، 1990 و کولینز، 1996 نقل از وی و همکاران، 2005)، نگرشهای ناکارآمد و حرمت نفس پایین (رابرتز، گاتلیپ و کاسل، 1996)، فشارهای روانی و مشکلات بین فردی(وی و همکاران، 2005)، ناامیدی، خشم واضطراب (وی و همکاران، 2003) و مشکلات زناشویی (مظاهری، 1379) رابطه مستقیم وجود دارد.
از طرف دیگر هوش هیجانی بالا با همدلی و رضایت بین شخصی بالا، سبکهای کنار آمدن سازش یافته، افسردگی و اضطراب اجتماعی پایین(سالووی و همکاران، 2002)، خلق با ثبات، کنترل هیجانی، توانایی حل مساله(مایر و همکاران، 2000)، تعارضات بین شخصی و توانایی رهبری بالا (شوت و همکاران، 2001) و شیوههای کنترل و بروز سازش یافته خشم (رمضانی و عبداللهی،1385)، رابطه مستقیم و با روان نژندی، آلکسی تایمیا (مایر و همکاران، 2002 و قربانی و همکاران، 2002) افسردگی، ناامیدی، افکار خودکشی (شوت و همکاران، 2001)، مکانیسمهای دفاعی رشد نایافته، نوروتیک و نارسیستیک (پلپتری، 2002) و خشم و پرخاشگری (رازل و کبمن، 2002) رابطه معکوس وجود دارد.
با توجه به مبانی نظری دلبستگی و هوش هیجانی، با توجه به نتایج پژوهشهای قبلی که همگی از رابطه مستقیم بین سبک دلبستگی ایمن و هوش هیجانی و رابطه معکوس سبکهای دلبستگی ناایمن و هوش هیجانی است، این پژوهش با هدف بررسی رابطه بین سبکهای دلبستگی با هوش هیجانی و مولفههای آن و بررسی و پیشبینی هوش هیجانی به وسیله سبکهای دلبستگی در پی بررسی فرضیههای زیر است: 1- سبک دلبستگی ایمن با هوش هیجانی و مولفههای سه گانه آن رابطه مستقیم دارد. 2- بین سبک دلبستگی ناایمن اجتنابی و هوش هیجانی رابطه معکوس وجود دارد. 3- بین سبک دلبستگی ناایمن اضطرابی-دوسوگرا و هوش هیجانی رابطه معکوس وجود دارد. 4- سبک دلبستگی افراد هوش هیجانی آنها را پیشبینی میکند.
روش
این تحقیق از نظر هدف از نوع بنیادی و از نظر شیوه جمع آوری دادهها (طرح تحقیق) از نوع توصیفی-همبستگی است (سرمد، بازرگان، حجازی، 1376) و در آن از شاخصهای آماری همبستگی پیرسون و تحلیل رگرسیون استفاده شده است.
جامعه و نمونه
جامعه آماری پژوهش حاضر، دانشجویان دوره کارشناسی دانشکده روانشناسی علوم تربیتی دانشگاه تربیت معلم تهران - واحد کرج – در سال تحصیلی 85-1384 است که تعداد آنها بر مبنای استعلام از اداره آموزش دانشکده 492 نفر میباشد. برای تعیین حجم نمونه تصادفی از فرمول کوکران استفاده گردید که با توجه به حجم جامعه (492 نفر) و ضریب اعتماد 95 درصد، حجم نمونه مورد نظر 100 نفر بدست آمد. افراد نمونه بااستفاده از روش نمونهگیری تصادفی ساده انتخاب شده و آزمونها توسط 108 نفر (65 دختر و 43 پسر) تکمیل گردید.
ابزار
مقیاس سبکهای دلبستگی بزرگسالان (AAS): این آزمون که توسط هازن و شاور (1987) ساخته شده، یک مقیاس خود گزارشی است که بر مبنای سبکهای دلبستگی سهگانه آینزورث (ایمن، اجتنابی و دوسوگرا) و با این فرض که میتوان در روابط بزرگسالان نیز سبکهای مشابه سبکهای دلبستگی کودکان یافت، طراحی شده است (بارتلمو و شاور، 1998). این مقیاس مشتمل بر سه عبارت توصیفی از احساسات فرد درباره روابط میان فردی است که هر کدام از آنها به یکی از سبکهای دلبستگی اشاره دارد. این مقیاس دارای دو بخش است که در بخش اول، آزمودنی به هر کدام از سه عبارت توصیفی بر روی یک طیف 9 درجهای لیکرت، از کاملاً نامناسب (1) تا کاملاً مناسب(9) پاسخ میدهد. در بخش دوم، فرد یکی از عبارتها را به عنوان مناسبترین توصیف در مورد احساسات خود انتخاب مینماید.
بالدوین و فهر (1995 نقل از حسینی، 1383) پایایی کلی این مقیاس را 67٪ گزارش نمودهاند، به علاوه ضرایب آلفای سبکهای ایمن، اجتنابی و دوسوگرا به ترتیب 80٪، 57٪ و 32٪ بوده است. در مطالعه خوانینزاده و همکاران (1384) ضریب آلفای کل این مقیاس 64٪ گزارش شده است.
مقایس رگهفراخلقی (TMMS): به عقیده مایر، سالووی و همکارانش افراد در توانایی توجه پردازش و مدیریت اطلاعات هیجانی از یکدیگر متفاوت هستند. براین اساس سالووی و همکاران (1995-2002) به منظور سنجش تفاوتهای فردی در هوش هیجانی مقیاس رگهفراخلقی را تهیه کردند که هوش هیجانی را در سه مولفه توجه هیجانی (مرحله درون داد)، تمایز هیجانی یا وضوح بخشیدن به هیجانها (مرحلهپردازش) و بازسازی هیجانی (مرحله برونداد) اندازهگیری میکند.
این مقیاس یک مقایس خودگزارشی برای اندازهگیری هوش هیجانی است که دو فرم 48 مادهای و 30 مادهای دارد. در این پژوهش از فرم کوتاه آن استفاده شده است. مادههای این مقیاس در یک طیف 5 درجهای لیکرت از عمدتاً مخالف (0) تا عمدتاً موافق (4) طراحی گردیده است.
سالووی و همکاران (2002) در 3 مطالعه پیاپی، ضرایب آلفای کرونباخ مطلوبی را برای مولفه این مقایس بهدست آوردند: توجه هیجانی (82٪، 78٪، 88٪)، تمایز هیجانی (88٪، 86٪، 74٪) و بازسازی خلقی (85٪، 64٪، 86٪). در مطالعه قربانی و همکاران (2002) ضرایب آلفای توجه، تمایز و بازسازی هیجانی در نمونه ایرانی به ترتیب 62٪، 65٪، 37٪ و در نمونه آمریکایی به ترتیب 83٪، 85٪ و 75٪ بوده است. هم چنین در پژوهش رمضانی و عبدالهی (1385) ضرایب آلفای توجه، تمایز و بازسازی هیجانی به ترتیب 50٪، 70٪ و 51٪ و ضریب آلفای کل 70٪ گزارش شده است.
پالمر و همکاران (2003)در مطالعه خود همبستگی بالای بین توجه و تمایز هیجانی (p<1% و r=39%) و تمایز و بازسازی هیجانی (p<1% و r=5%) را گزارش میدهند. در مطالعه رمضانی وعبدالهی (1385) نیز همبستگی درونی مطلوبی برای مقیاس بدست آمده است: توجه و تمایز هیجانی (p<0/01 و r=0/30)، توجه و بازسازی هیجانی(p<0/01 و r=0/30) و تمایز و بازسازی هیجانی (p<0/01 و r=0/42). قربانی و همکاران در مطالعه خود بر ساختار یکسان هوش هیجانی در دوفرهنگ ایران و آمریکا تاکید دارند که این امر انعکاسی است از روایی سازه مقیاس رگهفراخلقی.
شیوه اجرا
ابزارهای پژوهش در عرض یک هفته توسط شرکتکنندگان در پژوهش پاسخ داده شد: اجرای دو آزمون برای هر فرد بطور متوسط 20 دقیقه زمان نیاز دارد، پس از جمعآوری پاسخها، دادهها وارد کامپیوتر شده و توسط نرمافزار SPSS و با استفاده از تحلیل رگرسیون گام به گام مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند. قابل ذکراست که هیچ مقایس حذف شدهای در پژوهش وجود نداشت.
نتایج
در جدول 1 با توجه به میانگینهای سبکهای دلبستگی میتوان نتیجه گرفت که فراوانی آزمودنی بر حسب نوع دلبستگی از بیشتر به کمتر عبارت خواهد بود از دلبستگی ایمن، ناایمن-دوسوگرا و در نهایت دلبستگی ناایمن- اجتنابی.
متغیر |
میانگین |
انحراف استاندارد |
دلبستگی ایمن |
47/6 |
93/1 |
دلبستگی ناایمن-اجتنابی |
80/2 |
98/1 |
دلبستگی ناایمن-دوسوگرا |
44/3 |
56/2 |
توجه هیجانی |
46/4 |
52/0 |
تمایز هیجانی |
86/3 |
61/0 |
بازسازی خلقی |
15/2 |
45/0 |
نمره کل هوش هیجانی |
4/10 |
2/1 |
جدول 1: خلاصه نتایج توصیفی گروه نمونه در مقیاسها و خردهمقایسهای پژوهش
(108= n ) |
براساس یافتههای استنباطی پژوهش سبک دلبستگی ایمن با نمره کل هوش هیجانی (p<0/05 و r=0/223)، تمایز هیجانی(p<0/01 و r=0/363) و بازسازی هیجانی رابطه مستقیم دارد ولی این رابطه در مورد بازسازی هیجانی معنیدار نشده است.(13/= r ) بر خلاف فرضیه رابطه بسیار ضعیفی بین دلبستگی ایمن و توجه هیجانی وجود دارد. (02/0= r ) (جدول 2).
برای آزمون فرضیه دوم از ضریب همبستگی پیرسون استفاده شد: سبک دلبستگی ناایمن-اجتنابی و هوش هیجانی و مولفههای آن همبستگی منفی وجود دارد. ولی همبستگی بین سبک دلبستگی ناایمن-اجتنابی با توجه و تمایز هیجانی معنیدار نشده است. (جدول 2)
جدول 2 : ماتریس ضرایب همبستگی بین سبکهای دلبستگی و مولفههای هوش هیجانی
(108= n ) |
سبکهای دلبستگی |
هوش هیجانی |
توجه |
تمایز |
بازسازی |
نمره کل |
ایمن |
027/0- |
363/0 |
13/0 |
223/0 |
اجتنابی |
139/0- |
155/0- |
** 270/0- |
40/0- |
دوسوگرا |
076/0- |
** 424/0 |
** 399/0 |
** 40/0 |
*p<0/05 و **p<<0/01
متغیر پیشبینی |
ضریب همبستگی |
درصد تبیین |
نسبت F |
ضریب شیب
استاندارد |
آماره t |
سطح معنیداری |
دلبستگی
اضطرابی-دوسوگرا
|
40/0 |
16/0 |
43/20 |
88/1- |
50/4- |
001/0 |
جدول 3: تحلیل رگرسیون گام به گام هوش هیجانی براساس سبکهای دلبستگی |
در بررسی فرضیه سوم نتایج تحقیق نشانگر این است که بین سبک دلبستگی ناایمن-اضطرابی با هوش هیجانی و مولفههای آن همبستگی منفی وجود دارد، البته همبستگی بین دلبستگی اضطرابی-دوسوگرا وتوجه هیجانی معنیدار نشده است. خلاصه یافتههای پژوهش در مورد همبستگی متغیرها در جدول 2 ارایه شده است.
بحث
دلبستگی را پیوند عاطفی نسبتاً پایداری تعریف میکنند که بین کودک و یک یا تعداد بیشتری از افراد که در تعامل منظم و واقعی با وی هستند ایجاد میگردد (مظاهری، 1377). با دقت در تعریف فوق چند نکته اساسی قابل استباط است: نخست این که دلبستگی یک پیوند و رابطه بین فردی است، دوم این که این ارتباط، یک ارتباط عاطفی است و مسلم است که هیجانهای مختلفی در این ارتباط درگیر خواهند بود و سوم این که این ارتباط نسبتاً پایدار است. بنابراین با توجه به مفهوم الگوهای فعال درونی (بازنماییهای ذهنی از خود و دیگران)، کیفیت این پیوند، حوزههای وسیعی از روابط بین فردی و درون فردی را در زمان حال وآینده تحت تاثیر قرار خواهد داد. از طرف دیگر هوش هیجانی، توانایی فرد در بازنگری احساسات و هیجانهای خود و دیگران، تمایز قائل شدن بین آنها و استفاده از اطلاعات هیجانی در حل مساله و نظم بخشی رفتار تعریف شده است (سالووی و مایر، 1990). در واقع هوش هیجانی بر توانایی توجه، پردازش و نظم بخشی هیجانهای تجربه شده در بطن روابط اشاره دارد.
با ملاحظه مطالب فوق و مفروضههای نظریه دلبستگی میتوان استنباط کرد کیفیت پیوند عاطفی کودک با افراد مهم زندگیاش میتواند در رشد و شکلگیری قابلیتهای هیجانی وی نقش داشته و تاثیر فراوانی در روابط بین فردی و درون فردی آینده او داشته باشد. یافتههای این پژوهش همسو با پژوهشهای کافتسیوس (2004) و مککارتی و همکاران (2001) است. بدین معنی که سبک دلبستگی ایمن با تواناییهای هیجانی ارتباط مستقیم دارد، میتوان چنین گفت که افراد با سبک دلبستگی ایمن توانایی پردازش سازش یافته اطلاعات هیجانی خود میباشند، آنها در ارتباطهای خود از شیوههای کارآمد و موثر ارتباطی استفاده کرده و توانایی مدیریت ارتباط عاطفی و هیجانی را دارند.
افراد دلبسته ناایمن با ویژگیهای هیجانی مثل تجربه هیجانیهای منفی بیشتر در ارتباطات، توجه اندک به اطلاعات هیجانی مثبت، سرکوب اطلاعات هیجانی منفی، سبکهای مقابلهای هیجانی مدار توصیف میشوند، این ویژگیها چه به لحاظ نظری و چه بر مبنای یافتههای پژوهشی با هوش هیجانی بالا ناهمخوان هستند. یافتههای پژوهش حاضر با نتایج پژوهشهایی که نشان دادهاند سبکهای ناایمن (اجتنابی و دوسوگرا) با تواناییهای هیجانی رابطه معکوس دارند همسو است (به عنوان مثال، کافتسیوس، 2004، مک کارتی و همکاران، 2001، کوباک و همکاران، 1993)
یافتههای پژوهش حاضر نشان داد که بین سبک دلبستگی ایمن و توجه هیجانی رابطه معکوس وجود دارد، منفی بودن این رابطه اگر چه بسیار ضعیف است، ولی قابل تامل میباشد. علت احتمالی این امر را شاید بتوان از طریق یافتههای پیشین در مورد توجه هیجانی تبیین کرد، به این ترتیب که به نظر سالووی و همکاران (2002) مولفههای هوش هیجانی در یک فرایند پردازش اطلاعات در تعامل با یکدیگر قابل درک هستند. به عبارت دیگر هر یک از این مولفهها را نمیتوان به تنهایی معیاری از هوش هیجانی و سازش یافتگی دانست بلکه سازی یافتگی حاصل همکاری منظم بین این سه مولفه است. اگر توجه هیجانی منجر به فرایندهای تمایز و بازسازی نشود، میتواند به بروز خشم و پرخاشگری بینجامد (رمضانی و عبدالهی، 1385). پس میتوان استدلال کرد که دلبستگی ایمن که با سازی یافتگی تداعی میشود با توجه هیجانی (بدون در نظر گرفتن دو مولفه دیگر) که با برخی اختلالات مرتبط است، ارتباط معکوس خواهد داشت.
دلبستگی ایمن در مقایسه با دو سبک دیگر، بیشترین همبستگی را با مولفه تمایز هیجانی دارد. تمایز هیجانی شامل فهم هیجانها و استفاده از آنهاست. در واقع این مولفه بیشترین نقش را در فهم اطلاعات هیجانی و شیوههای درست ابراز رفتارهای هیجانی دارد. پس طبیعی است که نسبت به دو مولفه دیگر ارتباط قویتری با دلبستگی ایمن داشته باشد.
به لحاظ نظری تعامل با یک تصویر دلبستگی حساس، در دسترس و پاسخگو در تمام زمانها عملکرد مطلوب سیستم دلبستگی را تسهیل کرده و موجب رشد احساس ایمنی دردلبستگی میشود، در غیر این صورت در فرد یک احساس شک و تردید در مورد توانمندی خود و نیات دیگران شکل میگیرد. در این حالت فرد احتمالاً یکی از دو راهبرد زیر را در پیش خواهد گرفت: بیش فعالی سیستم دلبستگی یاتلاش شدید برای رسیدن به نزدیکی تصاویر دلبستگی و ترس از طرد و ترک شدن که با سبک دلبستگی اضطرابی-دوسوگرا تداعی میشود و کم فعالی سیستم دلبستگی یا جلوگیری از فعالیتهای جستجو وتقرب جویی که با یک سبک دلبستگی اجتنابی مرتبط است (میکولینسر و شاور، 2005). این راهبردها اگر چه در کوتاه مدت موثر واقع میشود ولی در بلند مدت مشکلات جدی بین فردی و درون فردی در پی خواهد داشت. به عنوان مثال وی و همکاران (2005) در تحقیق خود دریافتند که سبک دلبستگی اضطرابی از طریق راهبردهای بیش فعالانه و سبک دلبستگی اجتنابی از طریق سرکوب هیجانی یا راهبردهای کم فعالانه با خلق منفی و مشکلات بین فردی ارتباط دارد. پژوهش لوپز و همکاران (2001)نیز نشان داد که ارتباط مستقیمی بین دلبستگی اضطرابی و واکنشهای هیجانی (راهبرد بیش فعالانه) در دانشجویان وجود دارد.
عدم وجود ارتباط دلبستگی ناایمن- اجتنابی با تمایز هیجانی نیز قابل تامل است. افراد دلبسته اجتنابی در تقلای رسیدن به قدرت شخصی و اعتماد به نفس جبرانی بوده و خاطرات و افکار استرسزا را بازداری میکنند (میکولینسر و شاور، 2005) این افراد در مقایسه با دلبستههای ناایمن-دوسوگرا (ارتباط معکوس با تمایز هیجانی) به منظور پیشرفت بهزیستی شخصی هیجانهای خود را به شکل موثرتری دستکاری کرده و سطوح پایینتری از شدت هیجانی را تجربه میکنند (کافتسیوس، 2004). با توجه به موارد بالا میتوان گفت که احتمالاً تجربه سطوح پائین شدت هیجانی، فرایند شناختی فهم هیجانها را برای دلبستههای اجتنابی تسهیل میکند، و به همین دلیل آنها در فرایند تمایز هیجانی مشکل چندانی ندارند، در عوض در بازسازی و مدیریت رفتار هیجانی خود، مشکل داشته و از راهبردهای کم فعالانه در برخورد با ناایمنی دلبستگی استفاده میکنند.
بر خلاف افرادی که دارای سبک دلبستگی ناایمن-اجتنابی بوده و بیشتر در بازسازی هیجانی مشکل دارند، افراددلبسته ناایمن اضطرابی- دوسوگرا، هم در تمایز و هم در بازسازی بامشکل مواجه هستند، آنها به اطلاعات منفی توجه بیشتری داشته و سطوح بالاتری از شدت هیجانی را تجربه میکنند. سیستم دلبستگی دلبستههای اضطرابی بیش فعال است و به نظر میرسد تجربه سطوح بالاتری از شدت هیجانی را تجربه میکنند سیستم دلبستگی دلبستههای اضطرابی بیشفعال است و به نظر میرسد تجربه سطوح بالاتر شدت هیجانی باعث اختلال درفرایند فهم و استفاده از اطلاعات هیجانی شده و استفاده از راهبردهای بیش فعالانه بازسازی و مدیریت رفتار هیجانی را مختلف میکند.
یکی از فرضهای بنیادی نظریه دلبستگی این است که الگوهای فعال درونی پایه و اساس فهم چگونگی تاثیر فرایندهای دلبستگی در روابط آتی افراد است، به عبارت دیگر براساس مفروضات نظریه دلبستگی، الگوهای فعال درونی قادر به پیشبینی قابلیتهای هیجانی و شناختی افراد در بطن روابط بین فردی و درون فردی میباشد. یافتههای پژوهش حاضر را میتوان موافق با بخشی از فرض فوق یعنی پیشبینی تواناییهای هیجانی توسط سبکهای دلبستگی دانست.
با مرور یافتههای این پژوهش و پژوهشهایی از این دست میتوان در مجموع به چند نکته مهم اشاره کرد:
1. کیفیت ارتباط بین کودک و افراد مهم زندگی، در تحول راهبردهای نظم بخشی هیجانی و عاطفی وی نقش به سزایی دارد. دلبستگی ایمن از طریق ارتباط با راهبردهای انطباقی و سازش یافته، روابط عاطفی مناسب و در نهایت بهزیستی افراد را پیشبینی میکند و دلبستگی ناایمن میتواند از طریق راهبردهای غیرانطباقی نظم بخشی هیجانی و عاطفی با خلق منفی، اضطراب، اجتناب و مشکلات بین فردی ارتباط داشته باشد.
2. با توجه به اهمیت تجارب هیجانی دوران کودکی در تحول و شکلگیری قابلیتهای هیجانی از یک سو و آمارهای روزافزون خشونتها، مشکلات بینفردی، طلاق و غیره که ناشی از واکنشهای هیجانی افراد در مقابل یکدیگر است از سوی دیگر، اهمیت توجه به کیفیت تعامل والد-کودک، توجه به راهبردهای نظم بخشی هیجانی سازش یافته و آموزش مهارتهای لازم به افراد جامعه را دو چندان نموده است تا از این طریق هم به ارتقای شیوههای کارآمد فرزندپروری و هم به بهبود روابط بین فردی کمک گردد.
3. براساس یافتههای نظریه خود تعیینگری که اهمیت عوامل درونی و فطری را در تحول شخصیت و خودنظمجویی رفتار بررسی میکند، دلبستگی یکی از سه نیاز پایه روانشناختی در انسانها است (رایان و دسی، 2000). اگر این گونه باشد دلبستگی و حوزههای مرتبط و متاثر از آن باید سهم عمدهای در پژوهشهای روانشناختی داشته باشد، به ویژه باید توجه خاصی به ارتباط بین دلبستگی و حوزههای مختلف روانشناسی مثبتنگر شود، چرا که این حوزه از روانشناسی به سلامت بیش از اختلال و به پیشگیری بیش از درمان اهمیت میدهد.
4. با توجه به اهمیت کیفیت دلبستگی در بهزیستی افراد میتوان خطوط پژوهشی زیر را برای آینده ترسیم نمود: بررسی ارتباط دلبستگی با مولفههای مختلف روانشناسی سلامت مانند شادمانی، امیدواری، کیفیت زندگی، خلاقیت، بررسی میزان تغییرپذیری کیفیت دلبستگی از طریق آموزش مهارتهای ارتباطی به کودکان و بزرگسالان.
به نقل از: پژوهش در سلامت روانشناختی، دانشگاه تربیت معلم تهران- قطب علمی روانشناسی استرس، دوره اول، شماره اول، بهار 1386 |