عوامل خانوادگی مؤثر در بروزآسیب‌های اجتماعی

راضیه ایزدی فرد

کارشناسی روان شناسی

 
 
   
 

خانواده از نخستین نظام‌های نهادی، عمومی و جهانی است که برای رفع نیازمندی‌های حیاتی انسان و بقای جامعه ضرورت تام دارد. خانواده در عین حال که کوچک‌ترین واحد اجتماعی است، هسته اصلی جامعه و پایه و بنای هر اجتماع بزرگ بوده و از مهم‌ترین نهادهای موجود در جامعه انسانی است.
خانواده، مدرسه و جامعه سه عامل مهم تکامل زندگی اجتماعی را تشکیل می‌دهند و توجه پدر و مادر در دوران نوزادی و کودکی ارزش حیاتی در سلامت فکر و رشد کامل مراحل شخصیت طفل دارد.
در زیر به عواملی که وجود آن در خانواده می تواند موجب بروز آسیب‌های اجتماعی شود، اشاره می‌شود:

1- خانواده نامتعادل: والدین اولین کسانی هستند که شخصیت فرزندان خود را فرم می‌بخشند و وضع و موقعیت اطفال در خانواده یکی از عوامل مهم و مؤثر در رشد شخصیت آنان است. کودکان نگرش‌های اجتماعی را از خانواده می‌آموزند و چنانچه یکی از والدین آلودگی داشته باشد، فرزندان آن‌ها بیش از هر کس در معرض آلودگی قرار خواهند گرفت. به طور کلی بزهکاران دارای والدینی هستند که یا بسیار خشن و سختگیر بوده و یا برعکس بسیار بی‌تفاوت و بی‌توجه به فرزندان خود می‌باشند. اکثر والدین اطفال بزهکار، کم سواد یا بی‌سواد بوده و عده بی‌شماری از آنان بیکار و از لحاظ مالی و رفاهی در وضعیت نامطلوبی به سر می‌برند.
بعد از والدین، بزهکاری سایر افراد خانواده ممکن است در وضع خانواده اثرات زیادی داشته باشد. فرزندان در هر خانواده معمولاً ناگزیر هستند با اعضای خانواده ارتباط داشته باشند.

2- اعتیاد اعضای خانواده: : اعتیاد تمام یا بعضی از افراد خانواده به مواد مخدر و الکل می‌تواند به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در رفتار اطفال و نوجوانان تأثیرگذار باشد. اساساً به لحاظ آمیزش و وابستگی که بین اعضای خانواده وجود دارد، خواه و ناخواه چنانچه برخی از آن‌ها دارای آلودگی هایی باشند به طور نسبی در سایرین نیز اثر گذاشته و احتمالاً باعث آلودگی آن‌ها نیز خواهد شد و بر فرض که موجب آلودگی آنان نشود به احتمال زیاد وضع خانوادگی را تحت تأثیر قرار خواهد داد و چه بسا آنان را با عواقب ناگوار و غیر قابل جبران مواجه خواهد ساخت.
کودکان وابسته به والدین معتاد یا اصطلاحاً «بچه‌های اعتیاد» کودکانی هستند که در محیط پرورشی خود با پدر و مادر یا یکی از اعضای معتاد خانواده همزیستی دارند. این کودکان لزوماً مجرم یا معتاد نیستند، بلکه در دایره ای بیمار و ناهنجار گرفتار آمده و در آن رشد می‌کنند. والدین معتاد در شرایط نشئگی بسیار بخشنده، مهربان و ایثارگر بوده ولی در حالت خماری، سرشار از خشم و غضب می شوند و یا در کمال بی تفاوتی و بی حوصلگی نسبت به نزدیکان و وقایع اطراف خود، کمترین احساس و یا واکنشی نشان نمی دهند. بروز این تغییرات رفتاری در والدین معتاد، نخستین عامل گرایش به مواد مخدر در بچه های اعتیاد است. زیرا کودک به تجربه در می یابد که سرپرست او پس از استعمال مواد، دارای رفتاری عاطفی و سرشار از مهر و محبت می شود و او ناتوان از تشخیص این مطلب که ابراز احساسات در شرایط نشئگی، حالت موقت و کاذب دارد و در ذهن خود، بین خوبی و مهرورزی و استعمال مواد نوعی رابطه مستقیم و لازم و ملزوم برقرار می کند.
کودکان و نوجوانانی که ناخواسته در مسائل ناشی از اعتیاد پدر و یا مادر خود در خانواده درگیر می‌شوند، در معرض ارتکاب جرایم مختلف هستند و سرنوشتی چون گرفتار آمدن در رده کودکان و نوجوانان نابهنجار یا بزهکار در انتظار آن‌هاست. عوامل جرم‌زا می‌توانند در زمینه بزهکاری آنان، بیشترین تأثیر را داشته باشند. وقتی در واحد خانواده مواد مخدر وارد شود و مورد مصرف یا توزیع توسط یکی از ارکان خانواده قرار گیرد، سرنوشت کودکان و نوجوانان آن خانواده به گونه‌ای نامطلوب رقم خورده و در معرض تهدید جدید قرار می‌گیرد. معمولاً پدران معتاد به مواد مخدر و یا توزیع کننده آن جهت حفظ رابطه با همسر و یا فرزندان و جلوگیری از فروپاشی خانواده، آنان را نیز به مشارکت در مصرف و توزیع مواد مخدر وا می‌دارند.
معمولاً والدین و اعضای معتاد خانواده تنها به فکر تهیه مواد جهت رفع خماری خود بوده و نسبت به فرزندان و سایر اعضای خانواده خود احساس مسئولیت نمی‌کنند. چه تعداد زیادی از این خانواده‌ها سرپرست و نان آور خود را که محکوم به اعدام شده و یا به مجازات حبس محکوم شده اند، از دست داده و همین امر باعث متلاشی شدن خانواده و بی‌سرپرستی کودک گردیده است.
به همین ترتیب اگر پدر و یا مادر معتاد به مصرف نوشابه‌های الکلی باشند چنین خطراتی نیز برای فرزندان خود به وجود خواهند آورد. علاوه بر تأثیر الکل بر جنین، با اعتیاد والدین به مصرف نوشابه‌های الکلی، مقداری از درآمد خانواده صرف تهیه این مواد شده و در نتیجه کودک از تهیه مایحتاج اولیه زندگی محروم می‌شود. پدر و مادر الکلی حوصله رسیدگی به وضع کودک و تربیت او را نداشته و در نتیجه مستی، محیط خانوادگی دائماً متشنج می‌گردد. مشاهده حالت ناگوار مستی پدر و یا مادر اثرات ناگواری بر روحیه طفل باقی می‌گذارد.

3- کمبود محبت: وجود محبت والدین برای کودک و رشد عاطفی او ضروری است. همان‌طور که کودک برای رشد جسمانی به توجه نیاز دارد، به همان ترتیب نیز برای رشد عاطفی خود و ورود به اجتماع احتیاج به محبت و احساسات عاطفی دارد. کودکان بیش از غذای خوب، لباس گرم، اسباب‌بازی و هوای آزاد، نیازمند آن هستند که مقبول والدین قرار گیرند و دوست داشته شوند و احساس کنند که به کسی تعلق دارند.
کودک در محیط خانوادگی می‌آموزد که چگونه محبت والدین را با برادران و خواهران خود تقسیم نماید. او در این محیط کوچک راه ورود به اجتماع و قبول سایرین را می‌آموزد.
کمبود محبت غالباً یکی از عوامل بسیار قوی است که اطفال و نوجوانان را به سوی ارتکاب بزهکاری سوق می‌دهد. گاهی دیده شده که بعضی از کودکان بر اثر بی توجهی و بی‌مهری والدین خود به راه دزدی و زورگویی و کتک زدن دیگران کشیده شده‌اند. روانشناسان و متخصصین اطفال که چندین هزار نمونه از جرایم را مورد بررسی قرار داده‌اند، به این نتیجه رسیده‌اند که بعضی از کودکان به علت اینکه در محیط خانواده مورد بی‌مهری و بی اعتنایی پدر و مادر خود قرار گرفته‌اند در نتیجه به عنوان یک واکنش در مقابل این کمبود محبت شروع به سرقت و یا آزار و اذیت دیگران پرداخته‌اند.
در واقع این قبیل کودکان تشنه محبت بوده و چون از سرچشمه محبت والدین سیراب نمی‌شوند، به عنوان انتقام و به خاطر جلب توجه والدین خود به ارتکاب چنین اعمالی دست می‌زنند. به عبارت دیگر، انگیزه ارتکاب جرم در این کودکان همانا خودنمایی و میل به شناخته شدن و به حساب آمدن است. چنین طفلی سرقت می‌کند یا دست به کتک کاری و اذیت و آزار دیگران می‌زند تا جنجال برانگیزد و مورد توجه واقع شود.
جالب اینجاست که هیچ گونه تنبیه و تهدیدی هر چند سخت و شدید باشد در رفع این عادت ناشایست مؤثر واقع نخواهد شد، مگر این‌که پدر و مادر علت اصلی را یافته و طفل را مورد محبت و نوازش قرار دهند. والدینی که خود از محبت پدر و مادر خویش محروم بوده اند اغلب نسبت به کودکان خویش بی‌مهر هستند. بعضاً بی مهری والدین نسبت به کودکانشان معلول عدم آشنایی آن‌ها به احتیاجات اساسی و روانی کودکان است. کودکان محروم از محبت والدین اغلب متزلزل و ناراحت هستند.
ناگفته نماند که همیشه مشکلات روانی کودکان معلول کمبود محبت نیست، بلکه در موارد متعددی محبت افراطی و مراقبت بیش از حد والدین از کودک مشکل آفرین است. گاهی والدین فرزند قبلی خود را از دست داده و در نتیجه بیش از اندازه از فرزند فعلی خود مراقبت می‌نمایند. والدینی که برای مدتها بچه دار نشده و اکنون صاحب فرزندی می‌شوند، فرزند خود را بیش از حد تحت مراقبت قرار می‌دهند. در مواقعی نیز ممکن است که پدر و مادر نتوانند پاسخگوی نیازهای عاطفی یکدیگر باشند و روی این اصل، کودک را مرکز عواطف و احساسات خود قرار می‌دهند.

4- تقلید پذیری: پدر و مادر اولین و نزدیکترین کسانی هستند که مورد تقلید کودکان خود قرار می‌گیرند و در واقع سرمشقی برای فرزندان خود می‌شوند. حال اگر در مقابل چنین رفتار طبیعی و فطری کودک، عکس العمل مناسب و حساب شده صورت نگیرد و پاسخ‌های بی‌ربط، ترساننده و گاهی توأم با خشونت و بددهنی به او داده شود، در واقع زمینه انحراف روحی و فکری را در او به وجود خواهد آورد. حال اگر کودک در خانواده‌ای که نسبت به نیازهای فکری و روحی او بی‌توجه نبوده رشد یابد و پدر و مادر و یا اعضای دیگر خانواده به سؤالات او با حوصله و به طور صحیح پاسخ گویند، اساس و چارچوب فکری او درست پایه ریزی خواهد شد.
افراد خانواده غالباً برای کودک الگوی مناسب و یا نامناسب بوده و او سعی می‌نماید اعمال و کردار خویش را با اعمال و کردار آنان مطابقت دهد. پسر در خانواده پدر را از جهت خصوصیات مردانه الگوی خود قرار می‌دهد و با او همانندسازی می‌کند و دختر مادر را الگو قرار می‌دهد. کودکانی که به علت از دست دادن یکی از والدین یا جدایی آن دور هم به پدر یا مادر دسترسی ندارند، در فراگیری نقش ویژه خود دچار مشکل می‌شوند. به همین ترتیب اگر پدر یا مادر نتواند نقش خود را به درستی ایفا کند و الگوی صحیح و مناسبی برای فرزندان خود باشند. بی‌تردید دشواری‌های فراوانی برای فرزندان آن‌ها پیش خواهد آمد.

5- اختلاف خانوادگی: موضوع دیگری که ممکن است باعث ارتکاب جرایم اطفال و نوجوانان گردد، اختلاف والدین و سرزنش و خرده‌گیری دائمی، پرخاش و اصطکاک بین آن‌ها است که آثار آن متوجه سایر اعضای خانواده و حتی بستگان آن‌ها خواهد شد. آنچه در مورد اختلاف والدین بیشتر جلب توجه می‌کند، علت اختلاف آن‌هاست که مبین نابسامانی‌ها و نارسایی‌های موجود در خانواده می‌باشد. گاهی مشکلات خانواده‌ها منجر به قهر و حتی ترک یکی از والدین از محیط خانواده می‌شود. بنابراین ملاحظه می‌شود که اختلاف خانوادگی و ناسازگاری زن و شوهر با هم تأثیر مستقیم و نامطلوبی بر روی کودکان معصوم گذاشته و غالباً آن‌ها را به سوی ارتکاب جرم و یا خودکشی سوق می‌دهد. زیرا در خانواده‌ای که تفرقه و جدایی حکومت می‌کند اگر چه طفل عملاً و در ظاهر امر از کانون خانوادگی طرد نشده ولی در باطن غالباً از محبت پدر و یا مادر و یا هر دو محروم شده و در نتیجه از نظر روحی پژمرده و عبوس و بی حوصله می‌گردد.
به هر ترتیب باید گفت که نفاق، ناسازگاری و مشاجره دائمی پدر و مادر و اطرافیان، آثار شومی در روان اطفال باقی خواهد گذارد. طفل به علت عدم آرامش روانی به تحصیل و کار خود بی‌علاقه شده و دائماً مضطرب و پریشان خاطر است و همین امر گاهی باعث می‌شود که از خانه فرار کند. حتی برخی از آنان پس از فرار به وادی فساد نیز کشیده می‌شوند.

6- نقش مادر در خانواده: خانواده‌ای از سلامت برخوردار است که پدر و مادر رفتاری متناسب داشته باشند، بدین معنی که هیچ کدام از آن‌ها از وظایف خود نسبت به فرزندانش روگردان نباشد. اگر رابطه محکم بین والدین و کودک وجود داشته باشد موجبات بیشتری در انتقال سنن فرهنگی به کودک وجود خواهد داشت. رابطه پراحساس مادر و فرزند نیز اگر بسیار محکم باشد این خود باعث آسانی کار اجتماعی کردن می‌شود.
وجود مادر در منزل موجب نثار محبت به فرزند می‌گردد و این خود کلید پیروزی فرزندان است زیرا محبت لازمه مدیریت خانه است. محبت مادر وجود کودک را گرم و شاداب و پرتحرک می‌سازد و به او امیدواری می‌دهد و درس فداکاری می‌آموزد. محبت مادر منشأ احترام است و در پایه‌ریزی شخصیت و چگونگی رشد عواطف کودک بسیار اهمیت دارد. اطفالی که از مراقبت و نوازش مادر محروم و در پرورشگاه‌ها و مؤسسات شبانه‌روزی نگهداری می‌شوند با این‌که از نظر جسمی طبق اصول بهداشتی و علمی از آنان مراقبت می‌شود ولی به علت محرومیت از نوازش و محبت که منجر به عدم ارضای روانی طفل شده و تکامل عادی آنان دچار اختلال می‌گردد. زندگی در پرورشگاه و مؤسسه برای بسیاری از کودکان، در جامعه نوین ما، یعنی فقدان کامل کانون خانوادگی.

7- عدم حضور پدر در خانواده: و اما دومین فردی که در تکوین شخصیت طفل نقش مهمی را ایفا می‌کند، پدر است. حضور پدر در خانواده اثر غیر قابل انکار در روحیه طفل باقی می‌گذارد که عواقب آن در دوران بلوغ و نوجوانی تجلی می‌یابد. خانواده به همان اندازه که به احساسات و عواطف سرشار مادر نیازمند است، به قدرت، قاطعیت، تدبیر و مدیریت پدر نیز احتیاج دارد.
اگر خانواده‌ای از مدیریت صحیح برخوردار نباشد و پدر نتواند این مسئولیت را به طور مطلوب به انجام رساند، نظم و انسجام لازم از میان می‌رود. در برخی خانواده‌ها دیده شده که پدر خود را از جریان امور خانواده کنار می‌کشد و بار سنگین ادارهمنزل را بر دوش مادر می‌نهد، حال آن‌که مادر به تنهایی قادر به اداره امور خانوادگی نیست. رفتار برخی از پدران در محیط خانه چنان است که گویی با اعضای خانواده بیگانه‌اند، نه انس و الفتی با فرزندان دارند و نه در جریان مسائل خانوادگی قرار می‌گیرند. بی‌تفاوتی نسبت به زندگی خانوادگی و مسائل تحصیلی فرزندان و تنها به فکر شغل خود بودن، حساسیتی نسبت به آینده فرزندان خود نشان ندادن، همه و همه عواملی هستند که سبب می‌گردند نوعی بیگانگی جای یگانگی، صمیمیت و همدلی را بگیرد و خانه را از کانونی گرم و صمیمی به کانونی سرد و بی فروغ تبدیل نماید.
دسته دیگری از پدران چنان ضعف روحی و ناتوانی در اداره امور خانواده از خود نشان می‌دهند که به خودی خود در نظر سایر اعضای خانواده به حساب نمی‌آیند. برخی دیگر از پدران اوقات خوش زندگی را در خارج از محیط منزل سپری کرده و بیشتر اوقات فراغت و تفریح را با دوستان گذرانده و در برابر همسر و فرزندان خود احساس مسئولیت نمی‌کنند.
بعضی از پدران مدیریت خانواده را با تحکم، زورگویی و اعمال خشن اشتباه گرفته و رفتاری بسیار تند و زننده دارند. بدرفتاری بعضی از پدران چنان شدید است که کانون خانوادگی را به جهنمی سوزان برای زن و فرزندان تبدیل می‌کند. این قبیل پدران اغلب حاضر به تجدید نظر در رفتار خود نیستند و چنان گرفتار خودخواهی و خشونت هستند که در برابر هیچ کس گوش شنوا ندارند. باید انصاف داد که زندگی با چنین افراد بدرفتار و کج خلق بسیار زجرآور است. علاوه بر این، مشاهدهچنین رفتاری از طرف فرزندان، درس خشونت، بدرفتاری، ناسازگاری و نهایتاً بزهکاری را به آن‌ها می‌آموزد و در زندگی آینده آن‌ها اثر می‌گذارد. وجود اضطراب، خفقان و خشونت در محیط خانه فرزندان را نسبت به زندگی بی‌علاقه و بدبین ساخته و زمینه را برای انحرافاتی از قبیل زورگویی، اعتیاد به مواد مخدر و فرار از خانه و دست‌زدن به اعمال منافی عفت، فراهم می‌سازد. گاهی که فرزندان در حل مشکلات خانواده احساس ناتوانی کنند، به نوعی عقب نشینی دست می زنند و آن پناه بردن به گوشه‌گیری است.

8- فوت والدین: به تابلوی ترسیمی فوق باید مشکلات ناشی از پاشیدگی کانون خانوادگی در اثر فوت یا طلاق و یا جدایی را که در بعضی خانواده‌ها وجود دارد، اضافه کرد. به محض متلاشی‌شدن خانواده، بزهکاری شروع می‌شود، چه وجود خانواده عاملی است علیه بزهکاری. بدترین خانواده‌ها بهتر از نبودن آن است. مرگ یا جدایی والدین و یا طلاق دادن یا طلاق گرفتن زن و ترک خانواده، در روحیه اطفال و احتمالاً ارتکاب بزه از ناحیه آنان مؤثر خواهد بود.
یکی از جهات متلاشی شدن خانواده، فوت پدر است که اثرات نامطلوبی در وضع خانواده و فرزندان باقی می‌گذارد. یتیم بی‌پدری که باید در خانواده ناپدری رشد کند و یا یتیم بی‌مادری که باید با زن پدر زندگی کند با دشواری‌های بی‌شماری روبرو خواهد شد.

9- طلاق و جدایی والدین: بعد از فوت والدین، طلاق و جدایی پدر و مادر است که عموماً دوران تیرهفرزندان آنان بخصوص اگر فاقد سرپرست، مسئول و بنیه مالی کافی باشند، شروع می‌شود.
متأسفانه در کشور ما شمار جدایی زن و شوهر رو به افزایش است. در حال حاضر در بسیاری از کشورهای صنعتی پیشرفته میزان طلاق تا رقم پنجاه درصد افزایش یافته است. این گفته بدان معنی است که نیمی از مردان و زنان که روزی با شوق و هیجان ازدواج کرده‌اند، تصمیم می‌گیرند این پیوند را بعد از مدتی از هم بگسلانند. به دلیل تأثیرات منفی جدا شدن والدین و سرنوشت کودکان بررسی این موضوع اهمیت و ارزش فراوان پیدا می‌کند.

منابع

آسیب شناسی اجتماعی (جامعه شناسی انحرافات)- هدایت الله ستوده- تهران- انتشارات آوای نور- چاپ .شانزدهم- 1385

آسیب شناسی کج روی های اجتماعی- محمدحسین فرجاد- تهران- مرکز مطبوعات وانتشارات قوه قضاییه- .چاپ اول- بهار 1383

مقالات مرتبط

* عوامل فرهنگی مؤثر در بروزآسیب‌های اجتماعی
* فرزند پروری و بهداشت روانی کودک
* مهارت‌های فرزند پروری
* فرزندپروری
* چگونه با کودکانمان ارتباط برقرار کنیم؟

 
     
 

:نظر خود را در مورد اين مطلب اعلام نماييد
( 33  رای )
 
بی استفاده کم استفاده متوسط مفید خيلی مفید
 
 
 
 
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.