۱- انسانيت مال منِ تنها نيست، مال همه است
انسانيت در منِ تنها نيست، در همه هست
2- انسانيت تک بهتک و يکي يکي نيست، با همه است
انسانيت گسسته و جداجدا ازهم نيست، پيوسته است
3- انسانيت زديگران جداشدن و برتريجوئي نيست
انسانيت همبستگيِ هميشگي و «همه با هم برابر» است
4- انسانيت نژاد و رنگ ندارد و بدون مليت است
انسانيت نر و ماده ندارد و بدون جنسيت است
5- انسانيت در بي زمان و مکان پديد آمده است
انسانيت درهر زمان و درهر مکان پديدار است
6- انسانيت بنيانگذار ارزشها و ارزشمداري است
انسانيت از آغاز و بي پايان، خود صاحبِ ارزش است
7- انسانيت مهرپذير بودن است و مهر ورزيست
انسانيت شبانهروز پاسدارِ مهرباني بودن است
8- انسانيت از ناآگاهي به آگاهي پروازکردن است
انسانيت همهي ناآگاهان را به آگاهي رساندن است
9- انسانيت ندانستن و ندانستنِ خود، پنهانکردن نيست
انسانيت يادگرفتن است و نمايشِ دانائي ندادن است
10- انسانيت آرزوکردن است و هميشه در تلاشبودن است
انسانيت اختيارِ خويش داشتن و به آزادي زيستن است
11- انسانيت درمانده و چشمبراه منجیِ آسمانیبودن نيست
انسانيت بپاخاستن است وکمرِهمت به نجات بستن است
12- انسانيت قضا وقدر نيست وچو خسي خودرا به موجسپردن نيست
انسانيت نويسنده بودن است و سرنوشت خودرا، خود نوشتن است
13- انسانيت بازيگر نمايشِ زندگي و ادايِ زندگان درآوردن نيست
انسانيت زنده بودن است و هرروز به زِ ديروز بودن است
14- انسانيت شعاردادن نيست، هميشه بهعمل درآوردن است
انسانيت باليدن به «داشتنش» نيست، «داشته»ها را، خرج کردن است
15- انسانيت شاد بودن است و خنده برلب داشتن است
انسانيت هر خمود و افسرده را لبخند دادن است
16- انسانيت تلاش براي شاداب شدن و شاداب ماندن است
انسانيت همنوعِ غمزده و پژمرده را شاداب کردن است
17- انسانيت خوشگذراني را با شادي وشادابي جايگزيننکردن است
انسانيت زيادشدنِ مادي را به جايِ «فربهی انسانيت» نديدن است
18- انسانيت دارا شدن است و پر از دارايي بودن است
انسانيت آنکه ندار است را، به دارايي رساندن است
19- انسانيت خواب خوش نيست و رويای شيرين ديدن نيست
انسانيت بيدار بودن است و همه را بيدار کردن است
20- انسانيت موسيقي است و آهنگ دلنشين شنيدن است
انسانيت هنر است و زيبائي را «خوب» ديدن است
21- انسانيت آب را آلوده و هوا را پراز دود نکردن است
انسانيت درختکاشتن است و طبيعت را ارجنهادن است
22- انسانيت پراز خدعه و نيرنگبودن و دروغپردازی نيست
انسانيت راست ويکرنگ بودن وراستی را پاسداریکردن است
23- انسانيت جلوزدن و همه را پشتِ سرگذاشتن نيست
انسانيت دستِ دوستي درازکردن وهمه باهم رسيدن است
24- انسانيت ازهمه وسيله ساختن و خودرا به بزرگيرساندن نيست
انسانيت راهبر و مربيشدن است و کهتران را پروراندن است
25- انسانيت موجِ خشمگين دريا و بازداشتنِ همه نيست
انسانيت مثل باران، پايين آمدن و روان و همراهماندن است
26- انسانيت ازين وآن خردهگرفتن وخودرا بهترازهمه ديدن نيست
انسانيت خردههای خودگرفتن است و همهروز، پاکشدن است
27- انسانيت کينهتوزي ودشمنيکردن و زخود راندن نيست
انسانيت همه را بهسوي خودخواندن ودوستي را پخشکردن است
28- انسانيت هرزهگويی و به بیادبی مباهات کردن نيست
انسانيت ادبداشتن و اجتماعِ انسانی را محترم داشتن است
29- انسانيت خودرا باوراندن و کورکورانه پيرويکردن نيست
انسانيت يادگرفتن باورها است و در آگاهي، انتخابکردن است
30- انسانيت يک رهبرِ والامقام يافتن و اورا دنبالهرو بودن نيست
انسانيت درحقيقت، همان رهبري و امامت استکه در همه است
31- انسانيت چاپلوسیکردن و بوسه برپای بزرگان نهادن نيست
انسانيت فريادِ دادستانی به رخ هر بزرگِ ستمگرکشيدن است
32- انسانيت به ظلم چشم فروبستن و به بيداد بيخيالگشتن نيست
انسانيت فرياد براي ستمديدهکشيدن و همدوشِ دادخواهماندن است
33- انسانيت پر ازسخنها است و بسيار «گفتني» دارد
انسانيت سخنِ «لب دوختگان» را، بانگ برآوردن است
34- انسانيت آن داستانيست که شنيدنش پر ازشيرينی است
انسانيت سخنِ حق را به گوش هر حقستيز و ستمگر رساندن است
35- انسانيت پر از تعصب شدن به قبولداشتن فلاني نيست
انسانيت دگرانديشبودن است و انديشه را محترمشمردن است
36- انسانيت همه چشم است و همه را به يکچشم ديدن است
انسانيت همه گوش است و به سخنِ کهتران گوشدادن است
37- انسانيت به بخشيدنِ مال ومنال وخريدنِ جاه وجلال نيست
انسانيت به شريک دانستنِ «ندار» و بدهکاريِ خود، پرداختن است
38- انسانيت عقل و عشق را به جنگِ يکدگربردن نيست
انسانيت عقل را بهکاربستن است و با آن، به عشقرسيدن است
39- انسانيت عشقِ عام داشتن است وعقلِ خود را «کل» نديدن است
انسانيت دوستي را پس نزدن ودستِ دوستي به همه دادن است
40- انسانيت پشتبرزمين را،نشاندن و نشسته را، برپا داشتن است
انسانيت ايستاده را، بهراه انداختن و درراه را، هدايتکردن است
41- انسانيت آهستهرو را دواندن و دوان را بهپرواز درآوردن است
انسانيت نابينا و ناشنوا را چشم و گوش بازکردن است
42- انسانيت ازآنرو که حقيقت است، مال نيست و فروشي نيست
انسانيت را هرکه خيالِ خريدن کند، خود درخيال و در وهم است
43- انسانيت نمرده است گرچه، نحيف و پژمرده شده است
انسانيت آن پاينده هميشگيست که به همه ما فرازنده است
44- انسانيت آن تک حقيقت است که «شده» است
انسانيت درحقيقت، تنها راه براي «شدن» است
سالهای بسياريست که همگیِ ما در ايرانِ عزيزمان شاهد اين نگونبختی هستيم که «هرسال، دريغ از پارسال» و بدونشک، هر کسی که مجال انديشهای داشته و دارد، به دنبال اين بوده و هست که «سرآغازکجاست وچه بايدکرد؟». ازسوی ديگر، برکسی پوشيده نيست که در اين «سرازيریِ چندين ساله»، آنچه که بيشتر از ساير جنبههای زندگانیِ مشترکمان خدشهيافته و پژمرده شده، «انسانيتِ همگانی ومشترکمان» است که روز بهروز نحيفتر و رنجورتر شده ومیشود و من براين باورم که تنها دليل برای اين مصيبت باورنکردنی اين است که:
«انسانيت هم سرآغازاست و هم سرانجام و ازآنرو، هم پيشمرگِ سرازير شدن میشود و هم پيشگام ِفرازندگی خواهد بود»
براين اساس، من فکر میکنم که اگر مابا هم، به بازسازی و بهسازیِ «انسانيتِ همگانی ومشترکمان» کمرِهمت ببنديم و هميارو پشتيبان يکديگر باشيم، از سرازيرشدن بيرون آمده وبه فرازندگی خواهيم رسيد. برای آغاز، بياييم آنکار هميشگیکه پساز دريافت اينگونه ايميلها میکنيم، نکنيم. يعنی، بهجای اينکه يک شوروشعف آنی بهدلمان بنشيند و حتی شايد هنوز به درستی همه آنرا نخوانده، آنرا به همة طرف ايميلهايمان فورواردکرده و يا روی فيسبوکمان بگذاريمش، من يک کارِ تازه و بیسابقه در سه گامِ زير را پيشنهاد میکنم:
نخست آنکه، همه اين متن را ازآنِ خود کنيم و از آنِ خود بدانيم. برای اينکار، بايد خود شعر ونوشته را اصل بدانيم وکاری نداشتهباشيم که شاعر ونويسنده کيست واساسا فکرکنيم که همه آن از خودمان است. چرا که شعر بالا يک «اثر هنری» نيست که ما بهدنبال امانتداری و نگاهداریِ حقوقِ شاعرش باشيم (نام شاعر هم که پایِ آن نيست!). ازسوی ديگر، همه شعر، بيان انسانيت و برای بهکاربستن آن است و ازآنرو، همانند خودِ انسانيت، مال همه است. پس، گام نخست پيشنهاد من اينست که تا زمانی که همه اين شعرها و نوشته پای آن را ازآنِ خود نمیدانيم، آنرا به کسی نفرستيم. برای اينکار، فکر میکنم که بايستی همه آنرا چندين بار بخوانيم تا بهجانمان بنشيند و سپس، آنرا برای همه کسانی که میتوانيم، بفرستيم ويا روی فيسبوکمان بگذاريم. يک کار سودمند ديگر نيز که در اين گام میتوانيم انجام بدهيم، ترجمه همهی شعرها و اين نوشته به زبانهای محلی ايران عزيزمان (مثل، کردی، آذری، گيلکی، ...) ويا حتی، به زبانهای مليتهای ديگر و فرستادن آن به کسانی که يا فارسی نمیدانند ويا آن زبان ديگر را بهتر میخوانند، است.
گام دومِ پيشنهادم، که کمی سختتر است اين است که (دستِکم)يکی از شعرها را پيداکنيم که بيشاز سايرين به روح و جانمان میچسبد. سپس، آنرا با شمارهاش روی تکه کاغذهای کوچکی بنويسيم (مثلاٌ، يک برگ آ-۴ شايد رنگی را ۳ قسمت در پهنا و ۶ قسمت در درازا بريده وبه ۱۸ تکه تقسيم کنيم) و هرکدام را به يک دوست، همکار، همکلاسی، فاميل و ... بدهيم و تنها يک تکه را برای خود نگهداريم. در اين کار، اگر از ديگران هم تکهای دريافت کرديم، باز، تنها يکی از هرشماره را نگاه میداريم و باقی را به ديگران رد میکنيم. در اين کار، هدف ايناست که همه شمارهها را جمع کنيم. باز، يک کار بهتر در اين گام اين خواهد بود که تکهها را به کسانی که نمیشناسيم (در مترو، اتوبوس، ورزشگاه، مرکزخريد، ...) به همراه يک لبخند بدهيم.
وبالاخره، گام سوم که دشوارتر مینمايد، اين است که تا جاييکه میتوانيم، هر شمارهای که دردست داريم را (اگر اجراشدنی است) بهکارببنديم و به اجرا بگذاريم و مهمتر اينکه، هميشه تلاشکنيم که بهکاربستن و به اجرا گذاردن را بهتر و کاملتر کنيم.
باورم اين است که بهاجرا درآوردن سه گام بالا، مسير سرازيری ديرينه ايران و ايرانی را به سربالايیِ روبه سرافرازی هميشگی برخواهدگرداند.
شاد و شاداب و اميدوار باشيد، هميشه.