خانمى که مايل بود هميشه جوان به نظر برسد از فروشگاه لوازم آرايشى، کرمهاى گرانقيمت و جديدى را خريدارى کرد که فروشنده مى گفت معجزه مى کنند. خانم پس از آن که مدتى طولانى جلوى آينه نشسته بود و کرمهاى معجزهگر را مصرف کرد از شوهرش پرسيد: «عزيزم! صادقانه به من جواب بده اگر مرا نمی شناختى، با ديدن من فکر می کردى چند ساله هستم؟» شوهرش به دقت به او نگاه گرد و گفت: «اگر پوستت را بخواهم در نظر بگيرم، ٢٠ ساله اگر مويت را بخواهم در نظر بگيرم، ١٨ ساله اگر اندامت را بخواهم در نظر بگيرم، ٢٥ ساله» خانم گفت: «متشکرم عزيزم...» ولى قبل از آن که بخواهد مطلب ديگرى در تشکر و قدردانى بگويد، شوهرش حرفش را قطع کرد و گفت: «صبر کن. من هنوز اينها را با هم جمع نکردهام!»
|