اول از همه برايت آرزو مىکنم که عاشق شوى، و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد، و اگر اينگونه نيست، تنهاييت کوتاه باشد، و پس از تنهاييت، نفرت از کسى نيابى، آرزومندم که اينگونه پيش نيايد ...... اما اگر پيش آمد، بدانى چگونه به دور از نااميدى زندگى کنى،
برايت همچنان آروز دارم دوستانى داشته باشى، از جمله دوستان بد و ناپايدار ...... برخى نادوست و برخى دوستدار ...... که دست کم يکى در ميانشان بىترديد مورد اعتمادت باشند. و چون زندگى بدين گونه است، برايت آروزمندم که دشمن نيز داشته باشى ...... نه کم و نه زياد ...... درست به اندازه، تا گاهى باورهايت را مورد پرسش قرار دهند، که دست کم يکى از آنها اعتراضش به حق باشد ...... تا که زياده به خود غره نشوى.
و نيز آروزمندم مفيد فايده باشى، نه خيلى بیخاصيت ...... تا در لحظات سخت، وقتى ديگر چيزى باقى نمانده است، همين مفيد بودن کافى باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.
همچنين برايت آروزمندم صبور باشى، نه با کسانى که اشتباهات کوچک مىکنند ...... چون اين کار سادهاى است، بلکه با کسانى که اشتباهات بزرگ و جبرانناپذير مىکنند ...... و با کاربرد درست صبوريت براى ديگران نمونه شوى.
و اميدوارم اگر جوان هستى، خيلى به تعجيل، رسيده نشوى ...... و اگر رسيدهاى، به جوان نمائى اصرار نورزى، و اگر پيرى، تسليم نااميدى نشوى...... چرا که هر سنى خوشى و ناخوشى خودش را دارد و لازم است بگذاريم در ما جريان يابد.
اميدوارم سگى را نوازش کنى، به پرندهاى دانه بدهى و به آواز يک سهره گوش کنى، وقتى که آواى سحرگاهيش را سر مىدهد ...... چرا که به اين طريق، احساس زيبايى خواهى يافت ...... به رايگان ......
اميدوارم که دانهاى هم بر خاک بفشانى ...... هر چند خرد بوده باشد ...... و با روييدنش همراه شوى، تا دريابى در يک درخت چقدر زندگى وجود دارد.
به علاوه اميدوارم پول داشته باشى، زيرا در عمل به آن نيازمندى ...... و سالى يکبار پولت را جلو رويت بگذار و بگويى: «اين مال من است»، فقط براى اينکه روشن کنى کدامتان ارباب ديگرى است!
و در پايان، اگر مرد باشى، آروزمندم زن خوبى داشته باشى ...... و اگر زنى، شوهر خوبى داشته باشى، که اگر فردا خسته باشيد، يا پس فردا شادمان، باز هم از عشق حرف برانيد تا از نو بيآغازيد ......
اگر همه اينها که گفتم برايت فراهم شد، ديگر چيزى ندارم برايت آروز کنم ......
ويکتور هوگو (١٨٠٢-١٨٨٥)
|