مردى را اختلاف با همسرش به جدايى منتهى شد. دوستى را که همنشين ديرين و يار شادى و اندوه وى بود، او را گاهى پرسيد: همسرت را چه مشکلى است که با وى اندر اختلافى. گفت: نسزايد که از همسرم مشکلى فاش کنم.گاهى پس از جدايى، به ره دلجويى او را سوال ديگر نمود که او را چه نقص و عيب سبب اين جدايى شد. گفت: نه رسم جوانمردى است که عيب از دخت ديگران گويم.وقتى پس از آن که خبر شد به بختى جديد روى آورده است، دوست را ندا داد کاى رفيق حال که او را سامان جديد و زندگى نو پيش آمده، بازگوى که اينک خطرى او را نخواهد بود و در پى احوال خويش است. گفت: نه به هيچ روى و بها رضا دهم به طرح مشکل همسر ديگران که مرا با او کارى نيست.
ارسال شده توسط آقای محمد معصومی (از اعضای روانيار)