در سال 1963، یک روانشناس آمریکایی به نام بتی فریدن با یک وضعیت روانی غیرعادی که در بین زنان، در سنین مختلف، به طور گستردهای شایع بود روبرو گشت. او در ابتدا دلیلی برای وجود این وضعیت نمیشناخت و از این رو در مقابل این پدیده کاملاً گیج و حیرتزده شده بود. زنان (اکثراً متاهل) از افسردگی، ناتوانی در تمرکز کردن، گریه بیدلیل، خواب زیاد و احساس خستگی غیرعادی شکایت داشتند. آنها در یک کلمه، احساس ناخشنودی و غمگینی میکردند. و همان طور که گفته شد ظاهراً دلیلی برای وجود چنین احساسی در بسیاری از آنها وجود نداشت. آنها ازدواجهای موفقی داشتند، فرزند داشتند، از نظر مالی مشکل خاصی نداشتند و در شبکههای اجتماعی و گروههای محلی عضویت داشتند و فعالیت میکردند. بسیاری از آنها قبل از تصمیمگیری برای ازدواج و بچهدار شدن، حداقل یک یا دو سال تحصیلات دانشگاهی داشتند.
فریدن به علّت وجود افسردگی در بین زنان پی نمیبرد و آن را «مشکلی که نام ندارد» مینامید. او در کتاب خودش به نام «رازهای زنان» به ردگیری منشاء این مشکل پرداخت. او در این کتاب میگوید که از همان ابتدا عقیده داشته است که مشکل این زنان، فردی نبوده است. یعنی این زنان مشکل بیولوژیکی، هورمونی، جنسی یا دیگر اختلالات روانی نداشتند. بنابراین پاسخ این مساله را در جای دیگری باید جستجو کرد.
فریدن پس از صحبت کردن با صدها زن دریافت که منشاء افسردگی آنها «بحران هویت» است. از یک طرف، از دوران کودکی به زنان گفته شده بود که پس از ازدواج و بچهدار شدن، ارضاء و خوشبخت خواهند شد ولی از طرف دیگر، واقعیت این بود که آنها هر چه بیشتر انرژی خود را تنها صرف ایفای نقشهای سنتی زنانه میکردند، بیشتر و بیشتر احساس ناخشنودی و غمگینی مینمودند. یکی از مادران جوان به فریدن گفت: «من هر کاری که یک زن قرار است انجام دهد انجام دادهام- کارهای ذوقی، باغبانی، آشپزی، خیاطی، ترشی انداختن، مربا درست کردن و ... امّا ناراحت و غمگینم. من احساس میکنم شخصیت مستقلی ندارم. حس میکنم خدمتکاری هستم که باید آشپزی و رختشویی کنم و نیازهای دیگران را برآورده کنم. بالاخره من کیستم؟» زن دیگری به او گفته بود که همه چیز در زندگی دارد- شوهری که در حرفهاش در حال ترقی است، یک خانه زیبا و دوست داشتنی و پول کافی. امّا صبحها که از خواب بلند میشود چیزی وجود ندارد که در انتظارش باشد. او این پرسش را مطرح کرده بود که آیا این تمام چیزی است که در زندگی وجود دارد؟
در هند سنتها بسیار قوی هستند و بسیاری از جنبههای زندگی را دیکته میکنند. در هند، صرف نظر از تفاوتهای مذهبی، طبقاتی یا محلی، سنتها الزامات خاصی بر شیوه زندگی زنان قرار میدهند، از نحوه لباس پوشیدن گرفته تا رفت و آمد با دیگران، نوع کاری که میتوانند انتخاب کنند و امثال آن. روانشناسان مشاهده کردهاند که دختران جوان همچنان که به دوران بلوغ و زنانگی رشد مییابند، بیشتر و بیشتر از نقشهای زنانهای که از آنان خواسته میشود پیروی میکنند. برای مثال، دختران در دبستان معمولاً نمرات بهتری از پسران میگیرند و غالباً رتبههای اول از آنِ آنهاست. امّا در دبیرستان و در امتحان ورودی دانشگاه معمولاً عملکرد تحصیلی آنها به نحو قابل ملاحظهای افت پیدا میکند و آنها پشت سر پسران قرار میگیرند. برخی ممکن است چنین استدلال کنند که دختران قادر به کنار آمدن با درسهای تخصصی و پیشرفته نیستند امّا مطالعات وسیعی که صورت گرفته نشان میدهد که زنان به نوعی نسبت به این که دستاوردهای زیاد در زندگی، امری «غیر زنانه» است، شرطی شدهاند.
در کنار این بخش سنتی جامعه، زنان تحت تاثیر مزایای زندگی مدرن نیز قرار گرفتهاند. تحصیل، کار، دوستان و درآمد زنان، به نحو فزایندهای تصویری که آنها از خود داشتهاند را تغییر میدهد. زنان جوان، بیشتر و بیشتر به این عقیده میرسند که دیگر در چهارچوب نقش سنتی زنان به عنوان «همسر» و «مادر» نمیگنجند. آیا دوران تجدّد به همراه خود «بحران هویت» را برای زنان به ارمغان آورده است؟ ما امروزه واکنشهای زنان را به شرایط اجتماعیشان از درون داستانها و زندگینامههایی که مینویسند، فیلمهایی که میسازند و امثال آنها درک میکنیم.
من نیز به عنوان پژوهشگر امور زنان، به جنبههای مشابهی از تهی بودن در زندگی روزمره زنان پی بردهام. زنی که اکنون معلم دبستان است به من گفت که 7 سال از عمرش را با ماندن در خانه پس از ازدواج تلف کرده است. در یک مورد دیگر، زنی از مشکلات روابط جنسی با شوهرش، علیرغم این که او را بسیار دوست دارد، گله میکرد. او حس میکرد که مشکل ناشی از نوعی حس سرخوردگی است که در او به خاطر این که صرفاً زنی خانهدار است به وجود آمده است. پژوهشها نشان میدهد که بسیاری از زنانی که پس از ازدواج از آنها خواسته شده است کار یا تحصیل خود را رها کنند، این حس از دست دادن هویت را تجربه کردهاند.
آنچه فریدن در دهه شصت در مورد زنان آمریکایی مورد بحث قرار داد و به احتمال زیاد در مورد زنان هندی و یا هر جای دیگری در دنیا نیز صادق است این است که باید به زنان اجازه داده شود تا فعالیتهایی که باعث رشد و تقویت هویتشان میشود را دنبال کنند. ایده «زنانه» و «مردانه» که به طور مصنوعی توسط اجتماع ساخته شده است سعی دارد که انسانها را در این دو قالب جداگانه جای دهد و این امر منجر به نارضایی و سرخوردگی آنان میگردد. زنان نیز همانند مردان، موجودات خلاقی هستند. غالباً ایدههای «زنانگی» جنبههای خلاقیت زنان را سرکوب میکند. زنان چیزی بیشتر از همسر و مادر هستند. برای بسیاری از زنان، یک حرفه کاری، چیزی است که به آنها حس زنده بودن و هدفمند بودن میبخشد. البته نمیتوان به سادگی نتیجه گرفت که یک الگو برای تمام زنان مناسب است اما یک چیز را میتوان با اطمینان گفت و آن این که زنان باید فرصت داشته باشند تا چیزهایی که خشنود و ارضایشان میکند را مورد نظر قرار دهند. اگر محیطی زنان را چنان بار بیاورد که در مورد خودشان فقط به عنوان ابزار تولید مثل فکر کنند، در بلند مدّت، آنها دارای شخصیت سرکوب شده و گرفتار بحران هویت خواهند شد.
ترجمه: کلینیک الکترونیکی روانیار
منبع
"Unhappy Women: Caught In An Identity Crisis", Rachel Simon-Kumar, Department of Woman's and Gender Studies, University of Waikato, Hamilton, New Zealand
http://www.psychology4all.com
مقالات مرتبط
* بحران هویت
|